كونگليم استير گزسم كل عالمي
قاناتيم يوق اوچه بلمن نيلاين
اوقير من گوررمن بارچه كلامي
معنيسيني ساچه بلمن نيلاين
او از نظر شناخت يك رئاليست يعني واقعگرا است و با علم حضوري كه در نهايت استناد به واقعيت هستي جزء لاينفك آن است به يقين فلسفي و خدا رسيده است. او چنانكه در اشعارش معلوم كرده است بدنبال شناخت فلسفي در باتلاق فكر و انديشه فرو ميرود: «فكر لاينه باتدم چقه بلمز من بيريان». و يا «فكر درياسينه عقل گاميسين- باترمشام چقه بلمن نيلاين».
و در گرداب فكر و معرفت، عقل و هوش و دل خود را كه به تركمني «كونگل» يا «گهون» و در فلسفه شرق دور مثل ژاپن «كهگون» گفته ميشود، فراموش ميكند و از خود بيگانه ميگردد: «آيريلدم اغيارلردن بيگانه بولدم اندي». اغيار شامل متعلقاتي است كه بعداً بر وجود عارض ميگردد مانند اندامهاي حسي. مختومقلي مانند ساير فلاسفه و عرفاي بزرگ در آن هنگام هيچ دليل و مستمسكي براي وجود خود نمييابد. يعني به عدم ميرسد و در آن هنگام حضور خود (هستي خود) را به گواه و شهادت ميطلبد و فرياد ميزند:
نه فرشده آياق باسدنگ دولانبير اوزنگه باق
لازم اولدي اوقيماق اناالحقّ منالحق
در كدام ميدان پا گذاشتهاي برگرد و به خود نگاه كن (آيا نيستي؟) اين ميدان، همان عدم است كه با استناد و الهام از اشعار او ميتوان گفت: آري هستم اما هيچ دليلي براي وجود خود نميبينم و در عين حال هيچ تصوري از خالق خود ندارم به جز انديشه او كه هميشه با من بوده است. آيا بايد اين انديشه را به عنوان مظهر حقانيت او بپذيرم؟ منطقاً جز اين چارهاي نيست. زيرا در غير اينصورت هيچ دليلي براي وجود خود نيز نميبينم. از طرفي نميتوانم خود را انكار كنم چون حضور دارم. اما حضوري معلق، بيگانه و غيرمستدل. حال كه حضور خود (هستي خود) را بهواقع و بدون اينكه دانش و تصوري از ذات خود داشته باشم ميپذيرم، مجبورم حضور او را نيز به عنوان خالقي نامحدود و بزرگتر از هر چيزي كه بتوان آنرا بزرگ تصور كرد بپذيرم بدون اينكه دانش و تصوري از ذات او نيز داشته باشم و فرياد انا الحقّ من الحق يعني من حق هستم از حق (من هستم و هستي من از اوست) سر دهم. و سپس لطافت و درشتيهاي اطراف خود را نيز بپذيرم و در باور خود پابرجاتر شوم: «ايش گلدي باشه دوشدي مردانه بولدم اندي». مختومقلي در جايي در وصف خداوند كه تكميلكننده مطالب فوق است ميفرمايد:
گوزومه سنسيز من هيچ
گورونمز جهان اي دوست
نه جهان بلكه بو تن ده
بولسه صدقه جان اي دوست
اين روش از پذيرفتهترين روشهاي شناخت خدا نزد علماست كه سابقهاي بسيار طولاني دارد و نبايد آنرا «باور بدون دليل» ناميد، بلكه بهتر است آن را باوري بدانيم كه ما علتش را نميدانيم مانند اتفاقي كه گفته ميشود در فيزيك كوانتوم در ماده رخ ميدهد بدون اينكه دليل آن دانسته شود.
اخلاق، فلسفه جان و برهان نظم
دستورات اخلاقي مختومقلي با فلسفه جان او و برهان نظم درآميخته است:
گردون اويينينگ همه ايشي جانه گلندر
عشق برله هوس ايكيسي همخانه گلندر
كيم سيرسه دري گوهر يكدانه گلندر
توتغان كشيلر تلبه وهم ديوانه گلندر
الينه آلب باشيني ميدانه گلندر
هرچند كه جفا قيلسه او مردانه گلندر
عشق طرفه گوزل پياپي جانانه گلندر
«تمام كارهاي خانه گردون يعني فلك براي جان آمده است».
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند
تا تو ناني بدست آري و به غفلت نخوري
اما نگاه مختومقلي به اين مسئله، فلسفيتر است. تصور كنيد يك كارخانه آرد را كه براي احداث آن چندين مهندس، كارگر، و صدها تن مصالح ساختماني و يك مكانيزم پيچيده بكار ميرود تا گندمي را كه كشاورز بعمل ميآورد، آرد كند. اگر گندم نباشد كارخانه غير ضرور ميگردد.
اين دنياي بيكران نيز كه مختومقلي آنرا به يك كارخانه تشبيه كرده براي يك هدف تنظيم يافته است و آن حفاظت از گوهر تابناك «جان» است. در اين كارخانه مثلاً آفتاب بايد به اقيانوسها بتابد و ابرها از آن پديد آيند. باد وظيفه دارد آنها را بر فراز دشتها و كوهها بگستراند تا بصورت قطرات باران دوردستترين گياهان و جانوران را سيراب نمايند و آنها نيز به نوبه خود با توليدمثل خود حيات را در روي كره زمين تداوم بخشند. در اين نظم، انسان با افكار و احساسات عالي و متفاوت چون نقطه پرگار در مركز ايستاده است و شايد اگر اين مخلوق نبود دنيا هم غيرضرور ميگرديد. پس اگر جان انسان اينقدر ارزشمند است چرا بايد آنرا آلوده و بدون عشق تقديم نسلهاي بعد و جانان نمود؟ كسانيكه دخانيات و مخدرات و مسكرات مصرف ميكنند و از اين بابت هميشه در عذاب جان هستند آيا به اين فكر كردهاند كه چرا مختومقلي اشعاري مانند ناس آتان و چليمكش را سروده است؟ اين اشعار نهتنها از اعتبار اين عارف بزرگ چيزي نميكاهد بلكه با نشان دادن عمق نگرانيهاي او نسبت به سلامت انسان، اعتبار و ارزش او را مخصوصاً در دنياي نوين صدچندان ميكند. بياد آوريم تا همين چند سال پيش حتي برخي از شخصيتهاي مهم جهان در برابر دوربينهاي رسانهها سيگار بدست ظاهر ميشدند و كمتر كسي از آنها ايراد ميگرفت اما اينك با آشكار شدن مضرات جبرانناپذير آن تبليغات گستردهاي عليه آن در سطح جهاني آغاز گرديده است. اين همه در حالي است كه مختومقلي سه قرن پيش در اشعاري بسيار زيبا و روانشناسانه به وصف حال معتادين پرداخته و مصرف اين نوع مواد را جانكاه و عامل بيماري معرفي نموده و آنرا مغاير با نظام آفرينش و حتي مستحق مجازات اخروي دانسته است. بنابراين جا دارد پيشنهاد شود كه نام اين حكيم گرانقدر به عنوان پيشگام مبارزه با دخانيات در دفاتر رسمي بهداشت جهاني ثبت گردد. و همچنين بهتر است ما نيز به عنوان دوستداران او اگر احياناً به چنين عادات جانسوزي گرفتار هستيم در رفتار خود تجديدنظر كنيم و حتي آن عادات را مثل مختومقلي جزء منكراتي كه ما را از شايستگي درگاه حق بازميدارد به حساب آوريم.
در حال حاضر به عينه ميبينيم كه بسياري از مشكلات ما انسانها ناشي از مصرف اين نوع مواد مخصوصاً توسط جوانها كه از خلاء فكري و بيتجربگي رنج ميبرند ميباشد. اينك ثابت شده است كه هيچ طرح و سيستمي هرچقدر هم دقيق و جامع و كامل باشد بدون داشتن افراد سالم قابل اجرا نيست بنابراين فلسفه اخلاق مختومقلي ارتباط مستقيم و تنگاتنگ با فلسفه جان دارد. آنچه در نهايت به سلامت روحي و جسمي انسان آسيب ميرساند غيراخلاقي است و آنچه غيراخلاقي است از نظر او شايسته درگاه حق نيست.
عیسی ارازلی
نظرات شما عزیزان: